امروز بعد از مدت ها احمد رو ديدم ، خيلي خوشحال و ناراحتم . تو اين 3 ساعتي كه با احمد بودم داشتم ترك مي خوردم . شايد بعدا بگم چرا ولي امروز نه ، الآن نه ... الآن مي خوام "حاشيه پردازي" كنم! اول از همه اگه به ديد تكنيكي و با دقت به تصوير بالا نگاه كنين كل متني كه ميگم دستتون مياد . نقشه دانشگاه طبري و حاشيه هايي كه امروز مي خوام در موردشون حرف بزنم:
خلاصه ديدار من با احمد : "ما با هم حرف زديم ، احمد اس ام اس چك مي كرد ، ما با هم قدم زديم ، احمد اس ام اس چك مي كرد ، من به احمد اخم كردم ، احمد اس ام اس چك مي كرد ، باتري گوشي احمد تموم شد . من خنديدم و پشيمان شدم و گوشويم رو تعارف كردم . احمد دستم رو رد كرد و يه گوشي ديگه در آورد ، ما خنديديم ، احمد اس ام اس چك مي كرد و ... " راستي يادآور مي شم كه تو نقشه من اون لاغره هستم! آخه احمد بيش از 15 كيلو از من گوشتو تره !
خلاصه ديدار من با احمد : "ما با هم حرف زديم ، احمد اس ام اس چك مي كرد ، ما با هم قدم زديم ، احمد اس ام اس چك مي كرد ، من به احمد اخم كردم ، احمد اس ام اس چك مي كرد ، باتري گوشي احمد تموم شد . من خنديدم و پشيمان شدم و گوشويم رو تعارف كردم . احمد دستم رو رد كرد و يه گوشي ديگه در آورد ، ما خنديديم ، احمد اس ام اس چك مي كرد و ... " راستي يادآور مي شم كه تو نقشه من اون لاغره هستم! آخه احمد بيش از 15 كيلو از من گوشتو تره !
و اما نكات گرافيكي مبتني بر متن!:
- راننده هاي بابل كه بي شباهت به رانندگان رالي نيستن به قصد كشت و در خلاف جهت به ما تذكر مي دادن كه تو بابل هنوز هم غريبه ايم ، "اينجا ولايت نيسان و اسفناج خورها نيست ! "
3 comments:
داره بلاگ جذّابی می شه مهندس !
حیف که ...
حيف كه what?
هیییییییییی هاااااااااااااااااا
معرکه بود پسرم
ارسال یک نظر