۱۳۸۸/۰۳/۱۹

هنوز نه...

خيلي دوست داشتم وقتي آرت ورك هامو بزارم تو بلاگم كه همه كامل شده باشن و داستانشون رو هم نوشته باشم ، ولي اينو مي زارم تو بلاگم تا سعيد و هادي و آقاي شيروانگ پيشرفتمو ببينن! تازه يه پروژه اكشن - پلتفرمر هم براي تابستونم كليد خورد كه به پروژمون با استاد موتمني هم مربوط مي شه!
XNA RockZ!
producted with PD Particles By me :D

۱۳۸۸/۰۳/۱۸

گشاده نامه

نامه اي به مسئول محترم مقام
روزي از روزها كه براي انجام ماموريت تحويل داده شده به اينجانب ، كه پيدا كردن رسانه اي كاغذي بدون هر تمايلي به چهار جهت است از شهري به شهر ديگر و از كشوري به كشور ديگر سفر مي كردم ، با صحنه ي عجيبي روبرو شدم . در مكاني كه به آخرالزمان مي ماند ، صداي عجيبي و آزاردهنده اي سوت مانند در گوشم پيچيد. صدايي كه انگار نمي خواست مامور را رها كند... و پيرمردي 20-10 ساله كه به آرامي و تداوم سر خود را به كيوسك روزنامه فروشي اي كنار دره اي بي پايان مي كوبيد و نجوا مي كرد . مسيري از خون از فرق سرش بدون هيچ جهت گيري اي جريان داشت. كنجكاوانه از او علت اين مهم را پرسيدم . گفت :" هيچي ، مشكلي نيست ... فقط ... " و به آرامي و البته با اضطراب به روزنامه هاي اطرافش خيره شد و در حالي كه چشمانش گريزي از حقيقت نداشت ، ناگهان فرياد زد : "رئيس ..."
پير-پسر نيمه دوم تركيب جدا اضافي مورد نظر را كه "جمهور" بود بين زمين و آسمان و در حالي كه تنها همدم و هم قدمش نيروي جاذبه بود به گونه اي فرياد زد كه بين درها و ديوارهاي بلند تر از درها و كوه هاي بلندتر از ديوارها و ساختمان هاي بلندتر از كوه ها و گوش اينجانب طنين انداخت.
پس از چند ساعت به صداي طنين فرياد پسركي كه ساعاتي قبل سقوط آزادي داشته بود عادت كردم. شايد چون صداي پسرك كاملا مثل سوت بي پايان اوليه شده بود.
 پس از اطمينان از هلاكت آن شخص دفتر چه يادداشتم را به دست آوردم تا كوله بارم از سفر اخير را به قلم تحرير درآورم. نتيجه آن كه :
" لطفا در صورت عدم تغاير با سياست هاي تنظيم جمعيت ، در كنار روزنامه فروشي ها گاردريل (1) نصب كنيد."
با تشكر از رئيس جمهور وقت
امضا

.

.

.

1) Guardrail :

گاردريل به رديفي از ميله هاي فلزي كنار جاده ها گفته مي شود كه معمولا براي جلوگيري از سقوط ماشين ها به دره نصب مي شود.

۱۳۸۸/۰۳/۱۴

خیلی سخته


يادمه تو آخرين عاشوراي حسيني با خودم قسم خوردم كه در مقايل بي عدالتي ساكت نمونم و صدامو به گوش آدم بدا برسونم ... از اون موقع تا الآن دارم بي خيالي طي مي كنم و به همه چيز توجه دارم بجز مظلوم محترم. ميخوام يه كتاب راجه به TF2 بنويسم كه به 2 نقر كمك حرفه اي نياز داره (يا حداقل يه بلاگ پويا در مورد Team fortress 2) . دارم كار با PD Particle رو ياد مي گيرم تا پوز دوستان عزيزم رو به خاك بمالم و دارم ... دارم عكاسي Portrait ياد مي گيرم و دارم به سختي و با لكنت فراوان C# حرف مي زنم ! به هر حال هر كاري مي كنم بجز كار درست. سخته كه آدم بخواد كلي كار رو با هم انجام بده (ادامه داستانم SOM و تمرينات Capoeira و Parkouringم و بازي هاي چند نفره كلنمون و ذلك كنار!) الآن تو تعطيلات پيش از طوفان امتحانات ترم خوش-خوشان مرگم گرفته دارم يه كتاب در مورد عكاسي پرتره از برادلي ترور گريو مي خونم و با مامانم از ته دل به مناظره هاي رئيس جمهورها مي خنديم ! "رئيس الآن امتحانات واجب تره"

۱۳۸۸/۰۳/۱۲

XP


وقتي دارم اين مطلب رو مي نويسم دومين باريه كه دارم اين جملات رو فلاش مي كنم . با اطمينان از اين موضوع كه " گستره انتخاب مخاطب " سخت محدوديت ايجاد مي كنه در انتقال پيامي كه مي خواد محدوديت رو بشكنه . اگه هم داستان هاي تالكين رو خونده باشين و هم فيلم هاي پيتر جكسن رو ديده باشين با من هم عقيده اين كه بايد بعضي مواقع پايان تلخ تاثيرگذار مطلب رو براي ادا كردنش حذف كرد . بايد بعضي مواقع كل اون چيزي كه از خودت انتظار داري رو كنار بزاري و فقط مخاطب باشي تا بفهمي عمق مطلب چيه . مي خوام اين موضوع به عادت بد هميشگي تو پست هام 10 دقيقه بررسي كنم ...
من تجربه هاي جالبي در زمينه ارائه مطلب دارم كه بنظرم ارزش اينو داره كه به اشتراك بزارم ( گر چه نوشتنش برام خيلي خوشايند نيست. اين پاراگراف ها براي من از قسمت هاي جدا تلخ واقعيته ) .
1- اول از همه متذكر مي شم كه ارائه مطلب رو با توجه به اين نكته انجام بدين : شما مجبور شديد براي مخاطب ارائه بديد ( يا مخاطب مجبور شده به ارائه شما گوش بده ) و يا اين كه شما خودخواسته قصد ارائه ي مطلبي رو داشتين ( و يا مخاطبتون خودخواسته آمده تا مطلب شما رو گوش بده ) . در حالت اول چيزي رو ارائه بدين كه مخاطب بتونه تحملتون كنه و در حالت دوم چيزي رو ارائه بدين كه مخاطب نتونه تحملش نكنه ( گر چه فرار از حالت اول هم مي تونه براي ارائه كننده به شدت منطقي باشه ، يادآور مي شوم كه ارائه ي كاريزماتيك مي تونه در حالت اول هم آرمانگرايي در ارائه رو به همراه داشته باشه و دست ارائه دهنده رو باز بزاره) .
2- جملاتتون رو براي مخاطب بهينه سازي كنيد : يادم مياد براي اثبات اين نكته كه بازي رسانه اي صرف براي كودكان نيست عبارت "ماركوس فينيكس با ريل گانش لوكاست ها رو به نيمه لو (قانون!) و كاست (عوامل!) تقسيم مي كنه اونوقت شما مي گين اين واس سن يه رقميه؟!؟" كه اشاره به نصف كردن كاراكترهاي منفي بازي توسط نقش اول بازي به كمك نوعي اره برقي داره ؛ جمله اي كه مسلما براي غير بازيبازها معنايي نداره . و يا در جاي ديگه يادمه تو يكي از جلسات انجمن ادبي داستان كوتاهي رو خوندم و با يك نگاه به اعضاي انجمن متوجه شدم هيچ كس با داستانم ارتباط برقرار نكرده ؛ داستاني كه وقتي براي يكي از دوستان نزديكم خوندم بلافاصله فهميد تمام كاراكترهاي داستانم خودم بودم ... روزنامه ها ، دفترچه يادداشتم و تنفرم از سياست ( سياست در معنايي كه امروزه شاهد او هستيم. ) . يك اثر ادبي مثل ارائه بايد براي افرادي باشه كه مي دونن داري در مورد چي حرف مي زني!
3- " تو كارداني استادم ارائه طولاني من در مورد كنسول هاي بازي رو كه خيلي تند-تند ارائه دادم با نمره 20 كامل كرد، در حالي كه بعدا در كلاس ديگه اي به بچه هاي گروهمون گفت : به خاطر ارائه يكي از بچه ها كه در مورد بازي بود ، من از بازيهاي رايانه اي بدم اومد . ( استاد اسم منو تو كلاس نبرده بود بعد در حالي كه از سال 83 به بعد تنها ارائه درست و درمان در مورد بازيهاي رايانه اي ارائه من بود و همه منو با اين مشخصه مي شناختند! ) من در كارشناسي هم ارائه اي در مورد كيت توسعه XNA داشتم . اين بار با وجود تمام اضطرابي كه از اشتباهاتم داشتم ، مطلب خلاصه تري ارائه كردم و شمرده و به آرامي ارائه دادم. خوب بود ، حد اقل با فاجعه قبلي فاصله داشت " نتيجه اين كه :
بزرگترين درس هام تو ارائه رو از بزرگترين اشتباهاتم گرفتم .
4- 10 دقيقه آرماني : در قوانين طلايي كلاسيك طراحي بازي معتقدند كه اگر بازي تا 10 دقيقه با مخاطب ارتباط برقرار كرد اثر موفقيه . البته اين زمان هيچ رسميتي نداره و تا 20 دقيقه هم براي همين "طراحي بازي" در نوسان باشه و هست . به هر حال احساس مي كنم اگه تو زماني كه اين مطلبو خوندين نتونستم منظورم رو برسونم نيازي به ادامه دادنش ندارم و اگه تا اينجا تونستم بقيشو به خود شما ميسپرم. من به نشناختن مخاطب عادت دارم ( گر چه در بسياري زمينه هاي غير خطاب خيلي دقيق انسان ها رو مي شناسم. :D)
كتمان نمي كنم كه هنوزم درس هاي زيادي رو در شناخت مخاطب ندارم ، شايد دركش براي من سخته كه هر كسي از چيزي كه از من ميشنوه برداشت متفاوتي داره ( قبولش هنوزم برام سخته كه چقدر تفاوت عكس العمل ها مي تونه زياد باشه. ) ، بايد كمي ساكت باشم و بايد بيشتر مخاطبمو بشناسم . سكوت ميتونه بهم كمك كنه تا بازه زماني بيشتري رو به چيزايي كه نبايد بگم فكر كنم .
5- هر ارائه اي با سكوت شروع ميشه.