۱۳۸۸/۰۳/۱۲

XP


وقتي دارم اين مطلب رو مي نويسم دومين باريه كه دارم اين جملات رو فلاش مي كنم . با اطمينان از اين موضوع كه " گستره انتخاب مخاطب " سخت محدوديت ايجاد مي كنه در انتقال پيامي كه مي خواد محدوديت رو بشكنه . اگه هم داستان هاي تالكين رو خونده باشين و هم فيلم هاي پيتر جكسن رو ديده باشين با من هم عقيده اين كه بايد بعضي مواقع پايان تلخ تاثيرگذار مطلب رو براي ادا كردنش حذف كرد . بايد بعضي مواقع كل اون چيزي كه از خودت انتظار داري رو كنار بزاري و فقط مخاطب باشي تا بفهمي عمق مطلب چيه . مي خوام اين موضوع به عادت بد هميشگي تو پست هام 10 دقيقه بررسي كنم ...
من تجربه هاي جالبي در زمينه ارائه مطلب دارم كه بنظرم ارزش اينو داره كه به اشتراك بزارم ( گر چه نوشتنش برام خيلي خوشايند نيست. اين پاراگراف ها براي من از قسمت هاي جدا تلخ واقعيته ) .
1- اول از همه متذكر مي شم كه ارائه مطلب رو با توجه به اين نكته انجام بدين : شما مجبور شديد براي مخاطب ارائه بديد ( يا مخاطب مجبور شده به ارائه شما گوش بده ) و يا اين كه شما خودخواسته قصد ارائه ي مطلبي رو داشتين ( و يا مخاطبتون خودخواسته آمده تا مطلب شما رو گوش بده ) . در حالت اول چيزي رو ارائه بدين كه مخاطب بتونه تحملتون كنه و در حالت دوم چيزي رو ارائه بدين كه مخاطب نتونه تحملش نكنه ( گر چه فرار از حالت اول هم مي تونه براي ارائه كننده به شدت منطقي باشه ، يادآور مي شوم كه ارائه ي كاريزماتيك مي تونه در حالت اول هم آرمانگرايي در ارائه رو به همراه داشته باشه و دست ارائه دهنده رو باز بزاره) .
2- جملاتتون رو براي مخاطب بهينه سازي كنيد : يادم مياد براي اثبات اين نكته كه بازي رسانه اي صرف براي كودكان نيست عبارت "ماركوس فينيكس با ريل گانش لوكاست ها رو به نيمه لو (قانون!) و كاست (عوامل!) تقسيم مي كنه اونوقت شما مي گين اين واس سن يه رقميه؟!؟" كه اشاره به نصف كردن كاراكترهاي منفي بازي توسط نقش اول بازي به كمك نوعي اره برقي داره ؛ جمله اي كه مسلما براي غير بازيبازها معنايي نداره . و يا در جاي ديگه يادمه تو يكي از جلسات انجمن ادبي داستان كوتاهي رو خوندم و با يك نگاه به اعضاي انجمن متوجه شدم هيچ كس با داستانم ارتباط برقرار نكرده ؛ داستاني كه وقتي براي يكي از دوستان نزديكم خوندم بلافاصله فهميد تمام كاراكترهاي داستانم خودم بودم ... روزنامه ها ، دفترچه يادداشتم و تنفرم از سياست ( سياست در معنايي كه امروزه شاهد او هستيم. ) . يك اثر ادبي مثل ارائه بايد براي افرادي باشه كه مي دونن داري در مورد چي حرف مي زني!
3- " تو كارداني استادم ارائه طولاني من در مورد كنسول هاي بازي رو كه خيلي تند-تند ارائه دادم با نمره 20 كامل كرد، در حالي كه بعدا در كلاس ديگه اي به بچه هاي گروهمون گفت : به خاطر ارائه يكي از بچه ها كه در مورد بازي بود ، من از بازيهاي رايانه اي بدم اومد . ( استاد اسم منو تو كلاس نبرده بود بعد در حالي كه از سال 83 به بعد تنها ارائه درست و درمان در مورد بازيهاي رايانه اي ارائه من بود و همه منو با اين مشخصه مي شناختند! ) من در كارشناسي هم ارائه اي در مورد كيت توسعه XNA داشتم . اين بار با وجود تمام اضطرابي كه از اشتباهاتم داشتم ، مطلب خلاصه تري ارائه كردم و شمرده و به آرامي ارائه دادم. خوب بود ، حد اقل با فاجعه قبلي فاصله داشت " نتيجه اين كه :
بزرگترين درس هام تو ارائه رو از بزرگترين اشتباهاتم گرفتم .
4- 10 دقيقه آرماني : در قوانين طلايي كلاسيك طراحي بازي معتقدند كه اگر بازي تا 10 دقيقه با مخاطب ارتباط برقرار كرد اثر موفقيه . البته اين زمان هيچ رسميتي نداره و تا 20 دقيقه هم براي همين "طراحي بازي" در نوسان باشه و هست . به هر حال احساس مي كنم اگه تو زماني كه اين مطلبو خوندين نتونستم منظورم رو برسونم نيازي به ادامه دادنش ندارم و اگه تا اينجا تونستم بقيشو به خود شما ميسپرم. من به نشناختن مخاطب عادت دارم ( گر چه در بسياري زمينه هاي غير خطاب خيلي دقيق انسان ها رو مي شناسم. :D)
كتمان نمي كنم كه هنوزم درس هاي زيادي رو در شناخت مخاطب ندارم ، شايد دركش براي من سخته كه هر كسي از چيزي كه از من ميشنوه برداشت متفاوتي داره ( قبولش هنوزم برام سخته كه چقدر تفاوت عكس العمل ها مي تونه زياد باشه. ) ، بايد كمي ساكت باشم و بايد بيشتر مخاطبمو بشناسم . سكوت ميتونه بهم كمك كنه تا بازه زماني بيشتري رو به چيزايي كه نبايد بگم فكر كنم .
5- هر ارائه اي با سكوت شروع ميشه.

2 comments:

ر.خ.ا گفت...

_ به نظرمـ،تو این نوشته توجّه چندانی به "ضعف ارائه کننده "نشد که موضوع مهمّیه .

_با جمله ی "يك اثر ادبي مثل ارائه بايد براي افرادي باشه كه مي دونن داري در مورد چي حرف مي زني!" همـ
موافق نیستمـ.

_ گاهی بد نیست بعدِ یه ارائه ی کاملا" جدّی از گروهی از مخاطبانمون(و نه صرفا" دوستانمون) راجع به جلسه ای که گذشت سوال کنیمـ.
اگه تعریف کردن،سوالمونو باز تکرار کنیم از جزء جزء، راجع به بیان و تن صدا و جذّابیت موضوع و کیفیّتش و ...
نتایج جالبی داره.
.
.
.


گاهی آدمـ دست خودش نیست ،
آدمـ بی اختیار بدش می آید ...

پالي گفت...

به نظر من نقاشي‌هات پيشرفت كرده ، در مورد مخاطب هم بايد بگم :
آيت ، تو اصلا به مخاطب بدبخت توجهي نداري و يهو اونو با سيل كلمات مورد تهاجم قرار ميدي!!!
بيشتر خودت رو جاي مخاطب بذار و اونو درك كن.
همه مثل تو نيستن و حساسيت و پيچيدگي‌هاي ذهني تو رو درك نميكنن