خلاصه ديدار من با احمد : "ما با هم حرف زديم ، احمد اس ام اس چك مي كرد ، ما با هم قدم زديم ، احمد اس ام اس چك مي كرد ، من به احمد اخم كردم ، احمد اس ام اس چك مي كرد ، باتري گوشي احمد تموم شد . من خنديدم و پشيمان شدم و گوشويم رو تعارف كردم . احمد دستم رو رد كرد و يه گوشي ديگه در آورد ، ما خنديديم ، احمد اس ام اس چك مي كرد و ... " راستي يادآور مي شم كه تو نقشه من اون لاغره هستم! آخه احمد بيش از 15 كيلو از من گوشتو تره !
- راننده هاي بابل كه بي شباهت به رانندگان رالي نيستن به قصد كشت و در خلاف جهت به ما تذكر مي دادن كه تو بابل هنوز هم غريبه ايم ، "اينجا ولايت نيسان و اسفناج خورها نيست ! "